بدون شرح!
از مانا نیستانی

13 نظرات:

باز هم تقسیم بی عدالتی!

۱۴ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۱۵  

سلام دوست عزیز
از اینکه دیر به دیر بهت سر میزنم امیدوارم ناراحت نشی!!!
شما گفته بودید امام راجع به حکومت حرف میزد درصورتیکه تجربشو نداشت من میگم امام در اوج قدرت بهش وابسته نبو د نه مثل شماها که کیلومتر ها با قدرت فاصله دارین و اینطوری براش سرو دست میشکونین پس بی انصافیه که خودتونو با همچین شخصی مقایسه کنین

واما ما در مورد
آزادی صحبت کردیم که یکی از مقدسترین واژه هاست در صورتیکه حکومت یه اسباب بازی در درست یه عده آدمای بچه به ظاهر بزرگی است . پس این دو هم قابل قیاس با هم نیستند

و در آخر اینکه شما خودتونو دانا میدونید ویه عده ی دیگری رو نادان ..
در حالیکه غافلید از اینکه خدا به بنده های نادونش(نه نفهم) ارادت خاصی داره چرا که رسالتش رو به یکی از همین آدمای نادان زمان خودش میده در حالیکه اون موقع هم بی شک آدم دانا کم نبود و..
بدینگونه که محمد بیسواد بود ومیگفت من غیر از آنچه که بهم وحی میشه چیز ديگه ای نمیدونم(خیلی زيباست)
حالا ما کجای واقعیت ایستاده ایم؟!

۱۴ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۳:۱۱  

دوست ناشناس خواهش میکنم، خوشحالم که از ابزار گفتگو می توانیم استفاده کنیم...
در مورد امام خمینی زمانی منظورم بود که امام هنوز به قدرت نرسیده بود و حتی در تبعید بسر میبرد و حکومتی در اختیار نداشت اما نسبت به آن ابراز نظر میکرد.
در مورد آزادی هم که فکر میکنم هردو به عنوان موضوعی مطلوب (نه مقدس) قبولش داریم و از اصول حقوق هر بشری است.
و در مورد "حماقت" منظور من را متوجه نشدید و با "دانایی" اشتباه گرفتید، ضمن آنکه توهین به پیامبر از دید اسلام سب نبی محسوب می شود و مجازات مرگ دارد، لطف کنید در توهین هایتان کمی صبور تر باشید! ضمن آنکه "نادانی" با "بیسوادی" فرق دارد.
انسان ابله را نادان مینامند و انسان بی سواد را بیسواد. ضمن آنکه هیچگاه خدا ابراز ارادتی به بنده های نادانش (به قول شما) نکرده و حتی بارها هم گفته که آیا کسانی که نمیدانند(با نادانی فرق دارد) با دانایان برابرند؟ که از استفهام انکاری استفاده شده است. هیچگاه نیز پیامبر اسلام نادان توصیف نشده یا حداقل من چنین توصیفی نشنیده ام اگر منبعی دارید ذکر کنید.

۱۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱:۴۵  

به به دوست عزیز..ميبینم که نظر سنجی رو باز گذاشتین ودوست دارین
ادامه بدین شایددلیلش اينه
که ایندفعه احساس کردین که به خودتون توهین نشده بلکه به پیامبرتون توهین شده وگر نه
کافی بود من کوچکترین توهین
رو به خودتون میکردم ...
وبلاگ رو کامل ميبستین

در مورد امام گفتم فرض را بر این میگذاریم که همچین شخصیتی داره از اسباب بازی حرف میزنه پس دیگه
جای بحثی نیست
اما آزادی آنچه که بتونه راه رسیدن ما به حقيقت روهموار کنه مقدس میشه این نظر منه..

حماقت:

ما چند نوع احمق داریم
نوع اول: کسی که نمی داند ونمی داند که نمی داند(احمق ساده)
نوع دوم:کسی که نمي داندولی می داند که می داند (احمق پیچیده) دانش آموخته
نوع سوم:کسی که می داند که نمی داند.(احمق برکت یافته)
همه انسانها چون یک نادان ساده متولد میشوند معنی تمثیل مسیحي
آدم وحوا
هر کودک از حماقت ساده به پیچیده حرکت میکند بر اساس ضرورت نوع اول به نوع دوم اتفاق می افتد ولی نوع دوم به سوم ممکنه اتفاق بیفته ممکنه نیفته
نوع سوم وقتی اتفاق میافته
که نوع دوم نادانی باری بسیار گران شود
آنچه که برای پیامبر اتفاق افتاد...

پس من به پیامبر توهین نکردم

اين از تصورات شما بود که بیشتر بدلیل تعصبات بیجایی که نسبت به مذهب دارین ودلیل دیگرشم این میتونه باشه که بیشتر اسیر واژها هستید که امثال شما هم کم نیستن..
اين می تواند شما رو از رسیدن به حقیقت باز دارد


ضمنا اینکه من از مرگ نمیترسم
انا لله وانا علیه راجعون
( اگه اینو بفهمیم)
جائیکه عشق باشه ترس معنی نداره

۱۵ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۳:۵۲  

من همیشه به آزادی بیان اعتقاد داشتم و از اولین روزی که این وبلاگ راه افتاد نیز هرکس می توانست بدون فیلتر کامنت و نظر بگذارد، نه ربطی به شما دارد و نه کس دیگر... (احتمالا از روز اول دقت نکرده بودین)
فکر نمیکنم که امام خمینی با چیزی بازی میکرد اما چون شما حرفی ندارید من هم سکوت میکنم.
باز هم یاد آور می شوم که ندانستن با احمق بودن فرق دارد و حتی اگر فرض کنیم که یکی هستند باز هم تقسیم بندی شما اشتباه است.(با افرادی که بیشتر می دانند مشورت کنید، اینجا حوصله توضیح نیست).
اما باز هم تکرار میکنم که هیچ وقت پیامبر احمق نبوده (از هیچ نوع) و این صرفا نظر شماست.
کلا امیدوارم که به هرچه عشقتان است برسید، دوست ناشناس!

۱۶ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۱:۲۶  

من به این دلیل گفتم که در پست قبلیت بعد از اینکه حرفاتو زده بودی فرم نظر خواهی بسته بود ونتونستم نظرمو بگم ..
اگه راجع به امام بازم حرفی داری بگو فکر نمیکنم دلیلی برای سکوت کردن باشه (حرف حساب)
من نگفتم پیامبر احمقه!!!!
فقط گفتم احمق چه کسیه

درواقع من پیامبر رو یک ابر بشر میدونم ... وفکر میکنم اگه جهان به عشق کسی آفریده شده کسی جز محمد(ص) نمیتونه باشه و اینکه خدا کسی رو برای رسالتش انتخاب کرد که هیچ ادعایی از دانایی نداشت
خیلی زیباست وهیچ وقت رو بنده های مدعی وباسوادش هیچ حسابی باز نکرده
و درآخرم مرسی
اگر معشوق لیاقت عشق رو داشته باشه

۱۸ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۲۹  

دوست ناشناس،
از اینکه پیگیر به این وبلاگ سر میزنی و من رو مورد لطف قرار میدی متشکرم.
دوست دارم که همه در ابراز نظرشون آزاد باشن و صحبتشون در دید عموم به محک گذاشته بشه حتی کسایی که توهین میکنن.
در مورد پیامبر هم من فکر نمیکنم هیچ سندی باشه که پیامبر قبل از رسالتش گفته باشه من نادانم یا دانا نیستم. فقط ذکر شده پیامبر بیسواده که اونم از نظر آموزش سواد بوده، نه از نظر فکر و عقل و عقیده.
که باز هم ذکر شده که حضرت محمد در غار حرا میرفته و فکر میکرده که این نشون دهنده تعقل و عقله نه نادانی.
اتفاقا در جای جای قرآن که اعتقاد داریم کلام خداست از مزایای دانایی و سواد حرف زده شده حتی همون پیامبر بیسواد هم علم آموزی رو تشویق میکنه و میگه تا دور ترین جاها(چین) دنبالش برید.
نمیدونم چرا شما اصرار دارید که پیامبر اسلام رو فردی بیسواد و نادان جلوه بدید که در عوض همه عقل نداشتشن ها، یه قدرت ماورایی داره یا به قول شما ابر بشره!! به نظر من و حتی روایاتی که از خود ایشون هست بارها گفته شده که فردی عادی و از نوع بقیه مردم و بشر هستن.
(این نوع تصور ابر بشر بیشتر مربوط به فیلم های تخیلی هالیودی نظیر سوپرمن و بتمن هست تا دنیای واقعی!)

اینکه دنیا به عشق کی آفریده شده هم، من نظر خاصی ندارم! نمیدونم خدا عاشق کی هست یا کی معشوق خداست؟ (کلا این نظر رو شرک به ذات خدا میدونم)

با خدا هم در تماس نیستم، هرکی با خدا ارتباط داره و وحی میگیره میتونه در این مورد نظر بده، نمیدونم شاید شما داشته باشید؟

۲۰ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۰:۱۵  

مهم نیست که شما چی رو دوست دارین مهم اینه که آنچه رو که دوست داری تظاهر نکنی
وقتی از آزادی حرف بزنی واينو برای دیگران بخوای باید خودتم این آزادی رو داشته باشی تا حرفات
به دل بشینه که به اعتقاد من شما آدم آزاد اندیشی نیستین
در مورد پیامبر شما نمیتونی حرفاي منو قبول کنی چون داری تو منطق دو دوتاچهار تا حرکت میکنی ..وقتی آدم خودشو حبس کنه تو منطق
خیلی چیزها رو راحت رد میکنه

شما عشق رو شرک میدونید چون نمیدونید عشق چیه عشق رو درک نکردی
وفقط یاد گرفتی که دوست داشته باشی یه چیزی رو امروز دوست داری ممکنه فردا ازش خوشت نیاد به همین راحتی
ولی عشق درد سر داره
عشق نمیتونه شرک باشه
چون ذات خداوند عشقه
راجع به پیامبر هم
به نظرت چرا پیامبر
با اینکه خودش سوادی نداشته ولی امتش رو اینقدر به فرا گیری دانش
توصیه می کرده خب اگه دانش اینقدر با ارزشه چرا خودش بجای رفتن دنبال دانش میرفته غار حرا و بقول شما تعقل میکرده!!!!!!و به امتش میگه برین چین دنبال کسب دانش!!!!!

۲۰ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۳۸  

دلیلی نمیبینم که حتما یه شخص آزاد باید در مورد آزادی صحبت کنه، هر کسی میتونه نظر خودشو داشته باشه ولی خب وزن حرفش به تجربش بستگی داره.
کاملا قبول دارم که با منطق پیش میرم چون دوست دارم با احتیاط و عاقلانه فکر کنم تا اینکه اجازه بدم هرکسی با هر حرفی منو دستخوش احساسات قرار بده. در اصل هرچه را که میبینم با عقلم میسنجم(همون پیامبر درونی) بعد می پذیرم. هرچیز هم که با عقل که نهاده خدا در انسان هست جور درنیاد با هیچ چیز جور درنمیاد.
فکر هم میکنم که شما دائما در حال رفع اشتباهات گذشته باز هم دچار اشتباه بیشتر می شید! کدوم مرجع و منبعی گفته که خدا عشقه؟؟؟
کدوم یک از هزار اسم خدا که در جوشن کبیر ذکر شده مربوط به عشق است؟
تا حالا به پیامبر نسبت نادانی میدادید حالا به خدا نسبت میدید!؟ متاسفانه اافکار شما در این زمینه هیچ مبنا و اصلی نداره.
ضمن اینکه اتفاقا عشق هم اگر غلط باشه موجب شرکه، و اتفاقا عشق خیلی زیاد موجب شرک میشه زیرا براحتی حواس انسان رو از خدا پرت میکنه...

جواب سوالت هم خیلی سادست اولا که اون موقع مدرسه وجود نداشته در اون بیابان بربر. میگن که تو کل عربستان 17 نفر سواد داشتن نه اینکه معلم بودن! و اینکه مردم اون زمان هم نیازی حس نمیکردن. و تنها کاری که پیامبر و اون افراد میتونستن انجام بدن همین تعقل بوده که نشونه همون دوست داشتن و استعداد یادگیریه.
اگر نتونستم جوابتونو بدم بازم حاضر به توضیح هستم.

۲۲ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۰:۲۹  

من چند روزی نبودم واحتمالا تا چند روز دیگه هم بیشتر نباشم...
شما میتونی از آزادی بگی ولی اگه آزادی رو نداشته باشی حرفات به دل نمیشینه همین .
خیلی خوبه که با مطالعه حرف میزنی در مورد اعتراض به ابر بشری که من گفتم و هر سخنی رو نمی پذیری اما وقتی قرآن میگه:
فرد عادی فکر میکنم نمونه یک
انسان کامل رو منظورشه ودیگران
چون کامل نیستن میشن استثنایی
وقتی که بگیم دیگران عادیند
پیامبر میشه ابر بشر!
.
.
زندگی دو بخش داره
یک بخشش دایره است
وبخش دیگر آن درياست
دایره آن بخشی است که:
اجباره واساس اون منطقه
دریا بخشیه که بی اساسه رویاست

کسایی که بخش دریا رو لمس نکردن نمیتوننن اونو بپذیرند.
زندگی وقتی آغاز میشه که انسان پا به دریا میگذاره
خيلیا ترجیح می دن که تو همون
بخش دایره بمانند به اين دلیل که میخواهند کاملا با منطق پیش برن.
علم ومنطق یه چیز قراردادیه کی میگه دو دو تا چهار تاست یه چیزی که دیگران از قبل گفتن
و مااونومی پذیریم (چیزایی که واقعیت دارن اما حقیقت ندارن)
من میگم خداعشقه
میتونی بپذیری میتونی نپذیری
اگه از طریق منطق بخوای پیش بری
نمی تونی خدا رو پیدا کنی عقل میگه چون خدا دیدنی نیست پس وجود نداره
از راه منطق تا جایی پیش میری که شعور جهان هستی رو میتونی پیدا کنی
نه خدا رو
عشق همون گمشده ایست ....
که هر انسانی به دنبالشه هر کاری که انجام بدیم بازم این خلا پر نمیشه
عشق نامحدوده و دليل اینکه ما نمیتونیم اونو درکش کنیم اینه که اونو به فضا های محدود میکشونیم مثلا اگر کسی با من رفتار خوبی داشته باشه منم بهش عشق می ورزم
(اگر شرايط فراهم باشه من عشق می ورزم)
اینجاست که آزادیه عشق رو می گیریم
عشق بدون آزادی!!!!!!
...........
...........
...........
آنچه که ما در مدرسه و دانشگاه
فرا میگیریم
در واقع جهل است در لباس دانش
یاد گیری این دانش ربطی به درک و فهم انسان نداره برای همینه
که خیلیا به درجه ی بالایی
ازدانش می رسن ولی بینش و
درک بالایی ندارن
این دانش صرفاابزاری ایست
برای گذراندن امور زندگی بر حسب ضرورت یکی کمتر ویکی بیشتر دنبالش میره
منظور پیامبر هم این بوده
علم دانستن آنچه که درک ما رو
با لا ببره برای همینه که افراد هر چه بیشتر تودانش پیش می رن احساس میکنن که هیچی نمیدونن واین خودش با عث میشه که انسان بره دنبال انچه که نميدونه یعنی می دونه که نمی دونه ..
شاید یکی از دلایل تشویق پیامبر این بوده

۲۸ بهمن ۱۳۸۸ ساعت ۲۱:۵۵  

متاسفم که دیگه بحث به جایی کشیده شد که به بازی با کلمات رسید،"قرآن میگه عادی چون عادی یعنی کامل پس عادی یعنی همون ابربشر!!" وقتی کسی چشمشو به حقایق ببنده حتی کلمات با معنا نیز براش بی معنا میشن. عادی = فوق العاده میشه چون ذهن شما میخواد...
چون اظهار کردید که دیگه نیستید، دوست ندارم که یکطرفه جواب بدم و سکوت رو بهتر میدونم و قضاوت با دیگران، هرکسی که بویی از تعقل و انسانیت برده باشه نه فقط غریزه و الهام.
متن جالبی نوشته بودید پر از تناقض و سفسطه، نمیشه به چندتاش اشاره نکنم! پس به چندتاش اشاره میکنم:

"عقل میگه چون خدا دیدنی نیست پس وجود نداره"
نمیدونم این تلقی رو از کجا انجام دادین؟
"آنچه که ما در مدرسه و دانشگاه
فرا میگیریم در واقع جهل است در لباس دانش"

و در دنبالش گفتین:
"شاید یکی از دلایل تشویق پیامبر این بوده!!"
پر از این تناقضات است
.
.
سر درگمی که در گفته هاتون دیده میشه ناشی از گم کردن حقیقته. کسی که چشم و گوشش رو بسته حتی وقتی مشخصا و با دلیل هم براش توضیح میدن دیگه ابزاری برای فرار از حقیقت یا بهتر بگم توجیه اشتباهش نداره و مجبوره معنای کلمات رو عوض کنه تا بتونه توجیه کنه. دقیقا جایی که باید گفته بشه "شما راست میگی من تا حالا دقت نکرده بودم!" با اصولا سکوت بشه

۳ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۷:۴۷  

اگر شما اینقدر خودتو اسیر واژها نکنی و با هاشون در گیر نشی اونا هم باهات بازی نمی کنن
من وقت نمی کنم زیاد بیام اینجا و پیگیر این بحث باشم ولی تا جایی که بتونم بیام میام.....
حرفای من اساس منطقی ندارن چون من منطق رو قبول ندارم واونو یه چیز بیخودی میدونم

شما یه جا از تفکرات ذهنی بعنوان عقل یاد میکنید ودر جای دیگه از الهامات درون واونو پیامبر می دونید
در حالیکه دوباره جای دیگری اونو نفی میکنی....ولیخب اگه منظورت تفکرات ذهنیه که باید بگم اینا همش ساخته ی ذهنه و حقیقت نداره
اگرم ندای درون باشه که میتونی بهش گوش کنی ولی قرار نیست همیشه راه درست رو بهت نشون بده ...ممکنه گاهی راه رو اشتباه بهت نشون بده
.
.
.
گفتم دانشی که ما فرا میگیریم جهل است در لباس دانش
حالا یه مثال می زنم :
دانش ما میگه خدا رحمان ورحیم است وهیچ شکی در این نداریم
ما میگیم خدا رحمان است و از طرفی چون اعتقادی به رحمانیت خدا نداریم سعی میکنیم گناه نکنیم اگه اعتماد به رحمانیت خدا داشتیم که با خیال راحت گناه می کردیم
دانش ما به ما میگه خدا رحمان است ولی ما نمی تونیم گناه کنیم چون در
واقع خدا رحمان نیست !!!! یه جای کار اشکال داره!!
خدا رحمان است ما نمیتونیم گناه کنیم چون رحمان نیست....
.
.
پس دانش به ما دروغ میگه
در واقع این صفاتی که برای خدا ذکر میکنیم ومیخواهیم خدا اینطوری باشه
صفتهایی است که خودمون باید داشته باشیم
این صفاتی که در دعای جوشن کبیر می خونیم مال ما انسانهاست
یعنی ما باید اینگونه باشیم...
وگر نه مگه میشه برای خدا صفت گذاشت وقتی ما هیچی از خدا نمی دونیم هیچ شناختی ازش نداریم
میتونیم براش صفت بگیم ؟؟!!. مگه خدا قابل قیاسه مگه میشه در برابر عظمت خدایی وایسی و براش صفت بگی ....
ما بر اساس دانش خودمون خیلی راحت از خدا شخصیت میسازیم واونو توصیف میکنیم خدا مهریونه خدا بخشنده است...در حالیکه هیچی ازش نمیدونیم


من گفتم وقتی انسان بدونه آنچه رافرا گرفته جهل است بدونه که نمیدونه باعث میشه بره دنبال ناشناخته ها آنچه را که نمی دونه
فقط کافیه که بدونه نمیدونه یا آنچه را که میدونه کمکی بهش نمیکنه
اینو خیلیا نمیدونن یا نمیخوان بدونن
چون فکر میکننن با دانشی که دارن نیازی به دونستن بیشتر ندارن و فکر میکنن که میدونن مثلا یه چیزی رو میبینن وبا بر چسب اسم فکر میکنن که راجع به اون شناخت دارن.

۹ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۲۳:۴۱  

خوشحالم که باز هم به من سر می زنید...
اتفاقا خود منم خیلی وقت نمیکنم سر بزنم به اینجا! و حتما متوجه شدین.
خیلی برام جالبه از یک طرف شما به حرفها و کلماتی که به کار می برید اعتقاد ندارید و از طرف دیگه اظهار می کنید که اهل منطق نیز نیستید، واقعا نمیدونم بر چه مبنایی باید با شما حرف زد؟ شاید الهامات درونی!!
شما مثالی زدید که از پایه فرضیات اشتباه بود.
هیچ وقت هیچ دانشی ابراز نکرده که خدا رحمان و رحیم است. تنها شنیده ها و نقل قول های آسمانی این صفات را بیان می کند. پس تا انتها این نتیجه گیری شما غلط است.
ضمن اینکه از بحث شما چیز دیگری که متوجه شدم این بود که شما خدا را آنقدر بزرگ و دور و دست نیافتنی کرده اید که احتمالا برای رسیدن به آن به وسایل و ابزاری نیازمند خواهید شد و این ابزار و وسایل افرادی خواهند بود که شما گاهی اشتباها به جای خدا از آنها طلب حاجت میکنید. (این متاسفانه اشتباه اغلب دینداران فعلی است و نوعی شرک از جنس ایمان. ممکن است شما دقیقا منطبق بر این گفته نباشید)
برخلاف این نظریه اعتقاد دارم که خدا بسیار به انسان نزدیک است در حدی که برای ارتباط نیازی به هیچ واسطه ای ندارد.(برای ارتباط نه شناخت، اشتباه نشود) البته این گفته خدا نیز هست...
ضمن اینکه ذات علم بینهایت بودن و گستردگی است که هرچه شما بیشتر پیش بروید و بدانید احساس کوچکی بیشتر میکنید و این ناشی از زیادی آگاهی است. برخلاف نظر شما که اگر کسی چیزی یاد بگیرد دیگر نیازی به ادامه دانستن آن پیدا نمیکند.
در کل با توجه به تناقضات کلام شما و نداشتن منطق حس میکنم که قدرت درک صحبت های حقیر را ندارید و با کمال علاقه سعی دارید که کشتی زندگیتان را که در ساحل تعصب گیر افتاده به سمت دریای آزاد برانید. اما تنها برای حرکت فقط سکان را می چرخانید به جای آنکه سعی کنید لنگر را آزاد کنید. در این دنیای متلاطم و آزاد اطلاعات و اندیشه ها سعی کنید که با صلابت و اطمینان وارد شوید و از ابزار عقل استفاده کنید تا آنکه فقط از احساس صحبت کنید، جای صحبت های احساسی هم چت روم ها و فروم های عاطفی هست.
همیشه و در همه حال موفق باشید.

۱۱ اسفند ۱۳۸۸ ساعت ۱۱:۳۸  

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی