13 آبان، اتفاقی بود که حاشیه های زیادی داشت.
اما بیشتر از این مراسم و حوادث حاشیه آن که برخورد خشن نیروی انتظامی و لباس شخصی ها و بسیج با مردم بود، اخبار و حوادث ماوقع همزمان آن نیز جلب توجه می نمود.
یکی از بین رفتن توافق دولت ایران در مذاکرات هسته ای و دیگری خبر کشف محموله چند صد تنی سلاح قاچاق ایران که به مقصد سوریه در حرکت بود.
بعضی اوقات فکر می کنم که شرایطی ممکن است برای بعضی ها پیش آید که هیچ راه پیش و پسی نداشته باشند و هرچه کنند به ضررشان تمام می شود. از جمله این شرایط در حال حاظر برای دستگاه حاکمه ایران پیش آمده است.
از یک طرف دستگاه دیپلماسی احمدی نژاد در مذاکرات هسته ای ناکام مانده است و علیرغم تمایل دولت نمیتواند قرارداد را تکمیل کند از طرف دیگر هیئت حاکمه بعد از ترساندن و تهدید و علیرغم برخورد شدید با حضور گسترده مردم مواجه می شود و خود را باز هم شکست خورده می بیند و باز هم سنگر دیگری به عقب رانده شده و همچنین بعد از کشف این محموله سلاح اش - ضمن تکذیب دم خروس!- ناتوان در انظار عمومی و جهانی قرار دارد.
خدا چنین استیصال و درماندگی را برای هیچ کس پیش نیاورد، وقتی که هرچه می کوبی به در بسته می خورد.
این شعر:

از قضا سرکنگبین صفرا فزود // روغن بادام خشکی می نمود

را شاعر دقیقا در وصف چنین وضعیتی سروده است!
این وضعیت دقیقا من را یاد مشخصات سالهای انتهایی حکومت محمد رضا پهلوی می اندازد که در استیصال هرچه می کرد، برخلاف آنچه میخواست نتیجه می داد، و در پایان نیز شد، آنچه باید می شد و تمامی ابزار مادی و دنیوی اش نتوانستند در پایداری حکومتش کمکی به وی کنند هرچند که از حمایت مادی و معنوی کم نداشت.

0 نظرات:

پیام جدیدتر پیام قدیمی تر صفحهٔ اصلی